۱۳۹۱ دی ۲۶, سه‌شنبه

تصنیفی از عارف قزوینی در سریال شهریار

به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Risheha :: Sabzlink :: Cloob :: Oyax :: Yahoo Buzz :: Reddit :: Digg :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Email To: :: Subscribe to Feed

۱۳۹۱ دی ۲۵, دوشنبه

پلاتین چینی

امروز واسه کاری رفته بودم اداره کل پزشکی قانونی استان فارس . به طور اتفاقی به دختر خانمی برخوردم که با خاله ش آنجا بود .خیلی ناراحت به نظر میرسید و چهره ی غمگینی داشت .کنجکاو شدم که از مشکلش سر در بیارم .رفتم جلو و سر صحبت را وا کردم .بی توجه به نگاه های سنگین افراد دور و برم که با سوءظن به ما نگاه میکردند مشغول صحبت شدم.

خودم را معرفی کردم و گفتم گاهی اوقات از مشکلات و مصیبت هایی که گریبانگیر مردم شده وبلاگ مینویسم و اگه مایل باشید کنجکاوم بدونم چی شما را اینقدرغمگین کرده؟

اولش از جواب دادن امتناء کرد ولی وقتی خاله ش آمد و از ماجرا مطلع شد، شروع کرد به تعریف کردن داستانش...
گفت که پدرش از دنیا رفته و با مادرش زندگی میکرده.یکسال پیش مچ پای مادرش دچار شکستگی میشه و تحت عمل جراحی قرار میگیره.بعد از مدتی مادر که از بابت وضعیت جسمانی سالم بوده و سابقه ی هیچگونه بیماری به جز همین جراحی مچ پا نداشته،دچار ایست قلبی میشه و فوت میکنه .

به اینجا که رسید گریه نذاشت حرفش را ادامه بده و من دچار یه حس پشیمانی شدم که شاید اصلا نباید ازش چیزی می پرسیدم!؟

بعد از زمانی کوتاه خودش را کنترل کرد و ادامه داد.
گفت: علت مرگ را لخته خونی اعلام کردن که به طرف قلب رفته و باعث ایست قلبی شده! ولی نگفتن این لخته خون چطوری به وجود آمده؟

گفتم خب؟الان شما از چی شکایت داری؟مشکل کجاست؟

ادامه داد:
یکی از پزشکان مرتبط با قضیه که در جریان ماجرا بوده به ما گفت پلاتینی که واسه پای مادرم استفاده شده از نوع معمولی که به پلاتین چینی معروف است ،بوده و این باعث ایجاد آسیب و عوارض بعدی شده که نهایتا منجر به فوت مادرم شده.

گفتم مدرکی هم برای اثبات ادعاتون دارید؟

حدس میزدم جوابش منفیه و همینطور هم بود.آخه کم پیش میاد که پای اشتباهات یا کوتاهی کادر پزشکی وسط باشه و شاکی بتونه چیزی را ثابت کنه.

گفتم اون پزشکی که بهتون اطلاع داده حاظر هست شهادت بده؟

سرش را انداخت پایین و لبخندی از روی تمسخر زد طوری که خودمم فهمیدم سوال احمقانه ای پرسیدم!چیزی که باید تو فیلم و کتاب دنبالش گشت.کلمه ای بنام وجدان کاری!!!

خواستم ماجرای یه بنده خدایی را تعریف کنم.همونکه پزشک قانونی اول گفت چندین جای بدنش آثار کبودی و ... هست!  دادستان هم تایید کرد! ولی بعد گفتن علت فوت شوکی که بهش وارد شده بوده! آره همونکه از این جهنم نجات پیدا کرد و بهشتی شد.خواستم بگم ولی نگقتم.ترسیدم از شنیدنش شوکه بشه!

دیدم داره بحث به درازا میکشه و آنجا هم مکان مناسبی نیست.

بهش گفتم:قصد ناامید کردنت را ندارم ولی فکر میکنم این تلاش شما مثل کوبیدن آب توی هاون میمونه و به جایی نمیرسه.از بابت مصیبتی که به شما وارد شده متاسفم و اظهار همدردی میکنم ولی مطممئن خدابیامرز مادرت هم راضی نیست که شما بخاطر اون بخوای  با هرکس و ناکسی طرف بشی و آخرش هم به نتیجه ای نرسی.اگه فکر میکنید که مظلوم واقع شدی و در حق شما ظلمی شده،به خدا واگذار کن و بس.مادرتون از دیدن چهره ی غمگین شما غمگین میشه.
به اینجا که رسیدم از بلندگو صدام کردن.خداحافظی کردم و رفتم دنبال بدبختی خودم.مصیبتی که برای مدت کوتاهی بهش فکرنکرده بودم.همون چیزی که منو اونجا کشونده بود.

وقتی برگشتم رفته بودن ولی هنوز چشمای غمگین اون دختر در نظرم بود مثل اینکه هنوز جلوم استاده باشه و من برای مدتی در غم چشمانش درد خودم را فراموش کرده باشم.
     

امضا:بینوا


به اشتراک بگذارید:(کدنویسی این ابزارک)

Balatarin :: Donbaleh :: Azadegi :: Risheha :: Sabzlink :: Cloob :: Oyax :: Yahoo Buzz :: Reddit :: Digg :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Email To: :: Subscribe to Feed